Hoppa till innehåll
Home » Hem » تفسیری اگزیستانسیالیستی از رمان «زن در ریگ روان» اثر «کوبو آبه»

تفسیری اگزیستانسیالیستی از رمان «زن در ریگ روان» اثر «کوبو آبه»

بخش دوم 

نیروی حاکم نه تنها با گرفتن امید از مردم آنها را به لحاظ روحی استثمار می‌کند، بلکه از لحاظ جسمی نیز آنها را دستکاری می‌کند. برجسته کردن وجهه‌ی حیوانی نیکی و زن، تاکید بر گرفتن صفات انسانی از فرد تحت یک سیستم استبدادی دارد. این ایده در ادامه با این واقعیت تقویت می‌شود که ارجاع به شخصیت‌های این رمان با نام آنها صورت نمی‌گیرد، یا بهتر است بگویم آنها دیگر به نام شان تعلق ندارند. شخصیت اصلی تنها در آغاز با نام خود شناخته می‌شود، اما پس از اغفال شدن در شن صرفاً به عنوان «مرد» یاد می‌شود. از قضا نیکی و بقیه به ابزار کار تقلیل می‌یابند. وظیفه‌ی نجات دادن روستا، هویت آنها را به کیفیات جسمیِ محض محدود می‌کند، آنها وجود بی‌نام و لباس‌های یکسان دارند که هیچ خصلتی متمایزی از خود نشان نمی‌دهند.

از آنجا که اگزیستانسیالیسم فلسفه‌ای است با محوریت اصلی وجود انسان که شامل تمام جوانب وجودی نظیر ترس، ناامیدی، و به طور کلی مادیات و معنویات می‌شود، ناگزیر باید انتظار داشته باشیم که با انگیزه‌های طبیعی انسان، عمدتاً سکس نیز سروکار داشته باشد. سارتر اشتیاق به عشق سکسی را در انسان بیش از میل به آزادی جسمی می‌بیند. «نگرش سکسی به بقیه یک سلوک بنیادی در انسان است.» (سارتر، هستی و نیستی).

اشاراتی مکرر درباره‌ی تمایلات جنسی مرد و زن داستان، و مفاهیم مرتبط با آن در رمان وجود دارد. منتها هرجا که جذابیت جنسی روابط آنها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، زن کاملاً فیزیکی و عمدتاً عاری از شاعرانگی توصیف می‌شود. یا به عبارت دیگر وقتی کشش‌های غریزی ظاهر می‌شود، شخصیت‌ها در چارچوب گوشت و جسم تصویر می‌شوند. آنها مرد و زنی اند که هر کدام جداگانه به سرگذشت خود نگاه می‌کنند و در حین امتزاج گوشتی هیچکدام به آگاهی درونی از همدیگر نمی‌رسند. 

این با تعریف سارتر از تجربه‌ی سکسی مغایرت دارد، او در «هستی و نیستی» صحنه‌ی از دو نفر را توصیف می‌کند که در حال فیدبک دادن به یکدیگر، همزمان از بدن همدیگر نیز آگاه هستند. بدین شکل که مردی در یک بار زنی چند میز دورتر می‌بیند. در حقیقت او زند را در آیینه می‌بیند و او را بسیار جذاب می‌یابد. در همین حال زند نیز مرد در آیینه جذاب می‌یابد. هر کدام پی‌می‌برند که دیگری او را دنبال می‌کند و هر یک از این توجه خوشحال هستند. این باعث می‌شود هر یک از آنها از خود به عنوان هدف (اُبژه‌ی) تحسین و علاقه‌ی دیگری آگاه باشند. از آنجا که زن و مرد با آگاهی از این که ابژه‌ی تحسین و علاقه هستند، به شدت از تن‌مندی خودشان در کنار تن دیگری آگاه اند. سارتر این هوشیاری متقابل که فرد تحسین شده نیز تحسین می‌کند را به نام «تن‌مندیِ دوسویه‌ی مضاعف» یاد می‌کند. 

تجربه‌ی جنسی به مفهوم سارتری آن برای هر دو شخصیت به یک اندازه ناممکن است، زیرا آنها نمی‌توانند از نگاه برده‌گونه به همدیگر فرار کنند و این منجر به از دست رفتن آزادی هردو می‌شود. خلاصه کنم، چنین رابطه‌ای -چه به آن عشق گفته شود و چه آمیزش جنسی- محکوم به شکست است. تا آنجا که جنگ بین آزادی‌ها در جریان است، هر چه فرد در چنین شرایطی بیشتر گرفتار شود، به همان اندازه از خود واقعی و مستقل خود دورتر می‌شود.

پس برگردیم به تلاش برای حصول آزادی

نیکی برای گریز از حبس دست به کار می‌شود، او پس از سه ماه زندگیِ بی‌معنی و کار در گودال آزادی خود را به عنوان دستمزد ادعا می‌کند. اما با بی‌تفاوتی روستایی‌ها روبرو می‌شود. استیصال، سرخوردگی، ملالت و تکرار در زندگی غم‌انگیز است. اما غم‌انگیزتر از آن بی‌تفاوتی مردم نسبت به ‌آن است. هیچ‌کس سعی نمی‌کند برای این بی‌معنایی، معنای جدیدی ایجاد کند و حتی وقتی احتمال آزادی از طریق نردبان در بعضی خانه‌ها باقی مانده باشد، هیچ تلاشی صورت نمی‌گیرد. بیهودگی وجود، الگوهای تکراری زندگی روزمره و ناامیدی ذاتیِ که این پوچی ایجاد می‌کند، مانع اقدام فرد برای تغییر اوضاع می‌شود.