بخش اول
در این رمان فریبنده و ساده «کوبو آبه» تصویری شوریده از مردی را میکشد که خود را در یک وضعیت غیر عادی میبیند، آن هم درست زمانی که در سفر ماجراجویانه برای یافتن حشرات در شنزار میآید. مرد (نیکی جومپی) آخرین اتوبوس برای برگشت به خانه را بعد از سفر یک روزهاش به شنزار از دست میدهد و چند روستایی به او لطف میکنند و او را برای یک شب در اقامتگاه نامتعارف زنی میبرد که در قعر یک گودال شنی موقعیت دارد و تنها راه خروج از آن، طناب درازی است که به سطح میرسد. جومپی یک حشرهشناس و معلم است، مردی است خردمند و اهل دانش، اما در مورد اقامتگاه جدیدش هیچ ایدهای ندارد. جایی که نظم و ترتیب امور پیچیدهتر از تصور او است. مرد به زودی درمییابد که سفر معصومانهی وی در حوالی آن ده پیچوتاپهای مضحک برخواهد داشت.
شیمای کلی داستان ممکن ساده و روشن باشد اما ظرافتهای رمان هنوز هم نیاز به بزرگنمایی و نقادی دارد. این زیست محیط جدید او را وا میدارد که در مورد معنی زندگی، رابطهها و ماهیت هستی انسان تعمق کند. «زن در ریگ روان» با تمرکز بیشتر بر تلاشهای وجودیِ پروتاگونیست اثر، برای ایجاد معنی برای هستی خود از خلال پوچیِ که او را در دام انداخته است و نیز چالش وجودی میان نفس فردی و جامعه و کششهای فطری او بررسی خواهد شد. این رمان بصیرت وجودی نسبت به مفهوم «کمیونیتی» و ارتباط انسان با کُدهای تحمیلشدهی اجتماعی و رفتارهای فرضی را به نمایش میگذارد. این طور به نظر میرسد که کوبو آبه از قوانین اجتماعی و فرهنگی که سعی در مشروعیت بخشیدن به دیوارهای اطراف انسانها با اصرار بر خاصیت آداب و عادت دارند، متنفر است. روستای موجود در رمان سمبل جامعهای با تمام روابط پیچیدهی آن است.
بعد از رسیدن و مستقر شدن در اقامتگاه جدیدش در شنزار، جومپی مجبور میشود علیه نظم و ترتیب خانه و وجود جدیدش هر دو بجنگد. او مردی است اهل نفس و زندگی که دوست دارد خواستها و سرخوردگیهای خود را فریاد بزند، اما با نُرمها و قوانین خشک روستا بیجواب میماند. در اینجا نیکی دهان سخنگوی نویسنده است که معتقد است سازمانها فرد را فلج میکند و مانع از رشد و شناخت شخصی وی میشوند. سارتر معتقد است که دین، جامعه، اخلاق، سیاست و فناوری تمایل دارند که انتخاب و مسٔولیت فردی را انکار میکند. نُرمهای اجتماعی و کُدهای فرهنگی تلاش میکنند مسٔولیت فردی را با نیروهای انتزاعیِ خارج از کنترل انسان جایگزین کنند. سفری که قرار بود وسیلهی گریز نیکی از ملالت روزمرهگی را فراهم کند، برعکس اسباب انقیادِ او میشود. به گفتهی اگزیستانسیالیستها، این خوشبینیِ سادهلوحانه نتیجهی جز احساس عمیقِ سرخوردگی در فرد به وجود نمیآورد. و این سرخوردگی محصول اعتماد به همهچیز به جز خودمان است.