زندگی همیشه پر از پیچیدگیها و چالشهاست، و این پیچیدگیها اغلب ما را به سمت شناخت عمیقتری از خود و تواناییهایمان هدایت میکند. اوایل سال ۲۰۱۳، من با شرایطی دشوار روبرو شدم؛ مادرم قرار بود به سویدن بیاید اما خواهرانم از اداره مهاجرت جواب منفی گرفتند. این موضوع مسئولیتهای زیادی را بر دوش من گذاشت. هر کدام از ما در زندگی با مسائلی مواجه میشویم که میتواند به سلامت و زندگی یک نفر ارتباط داشته باشد. این مشکلات و رویدادهای زندگی، فرصتی برای ما فراهم میآورند تا واقعاً قویتر و توانمندتر شویم. در واقع، بهقول نیچه: “چیزی که مرا را نکشد، قوی ترم میکند.”
در آن سال، برف زیادی بارید و من تقریباً دو بار در هفته به خاطر پیگیری پروندهی مادرم و خواهرانم به اداره مهاجرت میرفتم و خیلی موقع پیاده می رفتم چون بس ها بخاطر برق شدید متوقف می شدند. از سوی دیگر تلاش می کردم که برنامه های شخصی خود را نیز دنبال کنم. با دوست خوب یک موتر خریدیم تا از طریق بتوانیم راحت تر گواهینامه رانندگی بگیریم. من شروع به یادگیری رانندگی کردم، تا بتوانم به راحتی در این مسیر حرکت کنم. بعد از مدرسه، در روزهای برفی، من حدود یک الی دو ساعت رانندگی میکردم. با این حال، به دلیل اینکه پارکینگی برای موتر نداشتیم، هر روز باید مکان پارک را تغییر میدادم و این کار حدود نیم ساعت از وقتم را به پاک کردن برف و جابجایی موتر اختصاص میداد. پس از آن، به خانه میرفتم و کارهای خانگی خود را انجام میدادم.
سپس، هر شب برنامه های مختلف مثلا Lilla aktuellt را در تلویزیون ملی سویدن تماشا می کردم و هر یکشنبه برنامهی سیاسی Agenda را تماشا می کردم و همیشه کلمات سخت را می نوشتم و بعدا ترجمه می کردم. معمولا شبانه چندین صفحه اضافه مینوشتم و حدود ۱۰ کلمه جدید حفظ میکردم تا در جملات مختلف استفاده کنم و از معلم خود میخواستم که آنها را اصلاح کند. این روند باعث شد که من از تحصیل خود کاملاً راضی باشم و احساس کنم که ثمرهی کارهایم را می دیدم. زبان سویدنی را دقیق و عمیق می خواندم چون زبان کلید ورود به هر جامعه است و باید زبان را درست یاد می گرفتم. یکی از دلایل اصلی که زبان را زودتر یاد گرفتم فعالیتم در انجمن صلصال بود که مجبور می شدم که با افراد و نهاد های مختلف در مورد برنامه ها صحبت کنم. صحبت کردن در یادگیری زبان جدید بسیار مهم است.
در ماه مارچ ۲۰۱۳، خوشبختانه مادرم به سویدن آمد، اما مریض بود و من شروع به مراقبت از او کردم. در این زمان، اداره کار به افراد جدید آمده یک مددکار اجتماعی میداد تا کمک کند، اما متأسفانه مددکار اجتماعی که به مادرم اختصاص داده شده بود، به کارهای او اهمیتی نمیداد و فقط یک وقت دکتر در یک ماه میگرفت. این موضوع من را بسیار نگران میکرد، زیرا مادر من نیاز به مراقبت و تداوی بیشتری داشت.
از طریق انجمن، با صاحب یک شرکت آشنا شدم و توانستم به عنوان مددکار اجتماعی مشغول به کار شوم. در این نقش، من میتوانستم به ده نفر کمک کنم و مادرم نیز یکی از آنها بود. با استفاده از موقعیت شغلیام که می توانستم مستقیم با داکتران صحبت کنم، توانستم هر هفته سه تا چهار وقت دکتر برای او بگیرم. اگر من از این فرصت استفاده نمیکردم، احتمالاً فقط دو وقت در ماه میتوانستم برای او ترتیب دهم که خیلی کم بود.
در حالی که هم باید پروندهی خواهرانم را پیگیری می کردم و هم مادرم به درمان نیاز داشت، تصمیمات دشواری باید اتخاذ میشد. آیا باید به درسهایم ادامه میدادم یا به مادرم کمک میکردم و دنبال پروندهی خواهرانممی گشتم؟ در نهایت، عشق و مسئولیتپذیری به من آموخت که خانواده همیشه در اولویت است. بعد از شکایت های زیادی در ادارهی مهاجرت، خواهرانم به سویدن آمدند و با گذشت زمان، مادرم به بهبودی کامل رسید و این برای من بزرگترین پیروزی بود. “خانواده، هستهی زندگی است و من به آن افتخار میکنم.”
با شروع کار به عنوان مددکار اجتماعی، فصلی جدید در زندگی من آغاز شد. من توانستم هم کار کنم و هم تحصیل کنم. در سال ۲۰۱۳، در شرکت Clustera مشغول به کار شدم و زبان سویدنی را تا حدودی یاد گرفتم. سال ۲۰۱۴ را با جدیت بیشتری آغاز کردم و در یک شرکت دیگر به بستهبندی میوه خشک مشغول شدم. همچنین، در یک برنامهی کار آموزی (پرکتیک) در یک شرکت زنجیرهی مواد غذایی کار می کردم. اما به دلیل نیاز به کار، مجبور شدم آن برنامه را رها کنم و به کار به عنوان مددکار اجتماعی با بچههای تازهوارد ادامه دهم.
در این مسیر، با چالشهای زیادی مواجه شدم. برای پیدا کردن کار باید تلاش زیادی میکردم و بسیار ناامیدکننده بود که بعد از چاپ ۵۰ برگه سی وی، هیچکس زنگ نزد. با این حال، من هرگز تسلیم نشدم و به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی در انجمن صلصال ادامه دادم. به برگزاری تورنمنتهای ورزشی و برنامه های فرهنگی به همراه دوستانم پرداختم.
سال ۲۰۱۵، سالی پر از موفقیت و تلاش بود. من توانستم به صورت دائمی کار پیدا کنم و چهار شغل پارهوقت داشتم. کار در شرکت پست (DHL) بسیار سخت بود، اما چون تنها کار می کردم این فرصت را به من داد تا کتابهای صوتی گوش کنم و به یادگیری ادامه دهم. در حین کار، همیشه به رویاهایم فکر میکردم و این انگیزه مرا به جلو میبرد. “مردم موفق، افرادی هستند که از هر فرصتی برای یادگیری و رشد استفاده میکنند.”
در سیتی گروس، پس از سه ماه کار، رئیسم به من پیشنهاد استخدام داد و من خوشحال از این فرصت، قرارداد دائمی نوشتم. خیلی موقع در طول هفته بیش از ۴۸ ساعت بدون اینکه بخوابم، کار میکردم و با وجود خستگی، احساس سرحالی و انگیزه میکردم. مطالعه کتابهای انگیزشی مانند راز، بیندیشید و ثروتمند شوید، پدر پول دار و پدر بی پول، وصیت نامهی یک میلیونر، قورباغه را قورت بده، سنگ فرش های هر خیابان از طلاست و جادوی فکر بزرگ و … به من کمک کرد تا بر روی اهدافم تمرکز کنم و از هر چالشی به عنوان فرصتی برای یادگیری و پیشرفت استفاده کنم.
در نهایت، در اکتبر ۲۰۱۵، گواهینامه رانندگی خود را گرفتم و با خرید یک موتر، زندگیام راحتتر شد. این موفقیت نه تنها نشانهای از تلاش و ارادهام بود، بلکه نشان داد که با امید و تلاش میتوان بر چالشها غلبه کرد و به سوی آیندهای روشنتر حرکت کرد. زندگی همواره پر از چالشهاست، اما با اراده و تلاش، میتوانیم از هر مانعی عبور کنیم و به اهداف بزرگتری دست یابیم.